لــبــخــنــد بـــزن…!
عـــکــاس مـــدام ایــن جــمـــلــه را تــکـــرار مـــی کــنـــد…
اصـــلا بــرایـــش مـــهـــم نــیـــســـت،کـــه در وجـــودتــ…
حــتـــی یـــک بــهــانــه بــرای لــبــخــنـــد نــیـــســـتــــ…
لــبــخــنــد بـــزن…!
عـــکــاس مـــدام ایــن جــمـــلــه را تــکـــرار مـــی کــنـــد…
اصـــلا بــرایـــش مـــهـــم نــیـــســـت،کـــه در وجـــودتــ…
حــتـــی یـــک بــهــانــه بــرای لــبــخــنـــد نــیـــســـتــــ…
ﺩﺭﺩﯾﻌﻨـﯽ :
ﺍﻣﺸﺒــﻢ ﻣﺜــﻞ ﺷﺒــﺎﯼ ﺩﯾﮕـﻪ
ﺭﻭ ﺗﺨﺘﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺸـــﯽ
ﺁﻫﻨﮕــــ ﺑــﺰﺍﺭﯼ ﻭ ﺑـﺎﺯﻡ ﻓﮑــﺮ ﮐﻨــﯽ
ﺑـﻪ ﺣﺮﻓﺎﯾـــﯽ ﮐــﻪ ﺑﺎﻫــﻢ ﻣﯿﺰﺩﯾــم…
به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ خیلی همراهم بودی….
به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ حتی یه نگاهش برات یه دنیا ارزش داره…
به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ چقدر باهم دعوا کردیم و آشتی کردیم…
به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ کلی حرف توی دلت میمونه و نمیتونی بهش بگی…
ﺑﻪ ﺍﯾﻨـﮑـﻪ….
لعنت به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ ها….
ﻭ ﻣﺜـــﻞ ﻫﻤﯿﺸــﻪ ﭼﺸﻤــﺎﺕ بایــد ﺗﻘﺎﺻـــ ﭘﺲ ﺑـــﺪن…
حرفها سه دسته اند :
دسته اول : گفتنی ها
دسته دوم : نوشتنی ها
و دسته سوم : قورت دادنی ها
دو تای اول سبکت می کنند ، سومی سنگینت
خدایــــا
میشه اون لحظه ی آخر که واسه همه هست (مرگ)
واسه ما پارتی بازی کنی !!
آی سـهراب
کجـایی که ببینی
عشق، دیگـر صدای فاصـله ها نیستــــ
صدایِ فنــرِ تخت است
از این به بعد هر کی بهت گفت دوست دارم
برو بغلش کن…..
تو چشماش نگاه کن…..
آروم سرتو بذار رو شونه ش….
و یواش در گوشش بگو: خب بسه دیگه خیلی خندیدیم
نـمـک بــر زَخمـم نَپـاش
یادَت باشَـــــــــد
این نَـمـک هــارا از سـَــرِ سُــفره ی دِلِ مَـــن بَـــرداشتی.
در کنار ساحل دریای غم
قایقی میسازم از دلواپسی
بر دو سوی پرچمش خواهم نوشت
یک مسافر از دیار بی کسی
قلبی خاکی داشتم ، آدما خیسش کردند
گِل شد ، بازی کردند ، خشک شد ، خسته شدند
زدند شکستند ، خاک شد ، پا رویش گذاشتند ، رد شدند…
چه جمله ی غریبی است “فراموشت می کنم”
وقتی تا آخر عمرت با یاد او زندگی می کنی !
...
ویرایش توسط ویولت : 07-24-2014 در ساعت 01:16 AM
ما هميشه صداهاي بلند را مي شنويم, پر رنگها را مي بينيم, سخت ها را مي خواهيم
قافل از اينكه خوبها آسان مي آيند,بي رنگ مي مانند و بي صدا مي روند
*همواره به آینده فکر کن ،
هنوز کتاب هایی برای خواندن ، غروب هایی برای تماشا کردن و دوستانی برای دیدن وجود دارند
خدايا...
ویرایش توسط zbahane : 07-24-2014 در ساعت 01:32 AM
ويولت عزيز اميد و نشاط تو تحسين كنندست،اما يه وقتايي هست كه آدما بي دليل دلشون ميخواد گريه كنن فرياد بزنن و خودشونو از بغضي كه نميدونن چيه و چرا ،خالي كنن...
بياييم تو اين تاپيك راحت باشيم و از دل اين لحظمون حرف بزنيم...
.سلامتی اونایی که
درد دل همه رو گوش میدن
اما معلوم نیس خودشون کجا درد دل میکنن . . .
منتظرت میمونم
تا نشون بدم هنوز بیادتمحتی اگه آخرین لحظه زندگیم باشه منتظرت میمونمچون همیشه به خوبی ها ت ایمان دارمنمی دونم کی اما می دونمیه روزی خوبی هات نصیب منم میشهبگو که اون روز دیر نیستبگو که به یادمیخــــــدایا بگو که فراموشم نکردیخـــــــدایا بگو.......
رسم زندگي اين است
يک روز کسي را دوست داري
و روز بعد تنهائي
به همين سادگي او رفته است
و همه چيز تمام شده است
مثل يک ميهماني که به آخر مي رسد
و تو به حال خود رها مي شوي
چرا غمگيني؟
اين رسم زندگيست
تو نمي تواني آن را تغيير دهي...
بـراي بـــعضي دردها...
نـــه مي توان گريــــه کرد ، نــــه مـي توان فريـــــــــاد زد ... !
بــــراي بـــــــــــعضي دردها ...
فـــــقط مي توان نــگاه کرد و بي صدا ،
شـــــــــکــــــــــســـ ــــــت ... !
چند روزیست که روی لب هایم ، چیزی به جز لبخند تلخ نقش نبسته...
شاید هم چند هفته است...شاید هم چند ماه...هر چه که هست ،[replacer_img]فقط میدانم مدت زیادیست که لبخند هایم پوزخند وخنده هایم بغض شده اند ...هرچند همیشه از درون می گریم...هر از گاهی در آیینه نگاهی به خود می اندازم و می پرسم : آیا این منم؟!این همان منم که هر کجا که بودم ،نمی گذاشتم لبخند از روی لب های کسی پر بکشد و غم توی دلش خانه کند؛که خود حالا ،فقط گاهی به تقدیر خویش ، پوزخندی می زنم...!؟!؟روزگار برای همه ساز های مختلفی کوک می کند...برای برخی بیش و برخی کمتر...اما انگار من صدر نشین گروه اولم...؛که درست هنگاهی که داشتم روی خاطراتی کهروی ذهنم حک شده بودند ،پارچه ی فراموشی میکشیدم/روزگار تلنگری مهیب به من زد که علاوه بر شکستنم ،مرا وادار به انتظاری دوباره ، طولانی تر اما قاطعانه تر کرد...اما چه می شود کرد و چه می توان گفت...جز رقصیدن به ساز روزگار و سکوتی سنگین ،که گاهی خویش را نیز در آن گم می کنم!سکوتی برای حفظ آرامش و تعادل همه چیز بهجز خودم...سکوتی که به واسطه ی پر از حرف و درد بودن بهوجود می آید...!سکوتی تلخ...اما کار ساز...که گمان می برم روزی کار خودم را نیز بسازد...!
انسان های بزرگ در باره عقاید سخن می گویند. انسان های متوسط در باره وقایع سخن می گویند.ا
انسان های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند.
انسان های بزرگ عظــــمت دیگران را مـی بیننـد.
انسان های متوسط به دنبال عظمت خود هستند.
انسان های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند.
انسان های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند
انسان های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند.
انسانهای کوچک با سخن گفتن بسیار،فرصت سکوت را از خود می گیرند
خوشبحالشووووووون
میدونی شکسپیر چی میگه ؟!
میگه : من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم،
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند …
زندگی کوتاه است ..
پس به زندگی ات عشق بورز ..
خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و ..
قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن | قبل از اینکه بنویسی » فکر کن
قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش | قبل از اینکه دعا کنی » ببخش
قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن | قبل از تنفر » عشق بورز
زندگی این است … احساسش کن ، زندگی کن و لذت ببر
ای روووزگار
ویرایش توسط a : 07-26-2014 در ساعت 12:46 PM
خدای من
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم
هم خود را و هم تو را آزار میدهم
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ”
خدایا هیچ وقت رهـــایم نکن . .
راستش را بخواهید ما تو بچگی از این شوخی ها زیاد داشتیم...
هوای بچگی هامو کردم...
ازدواج که مهم نیست آقا امین مهم سازشه که جوونای این دوره زمونه ماندارن البته یه عده انگشت شماری واقعا باشعورن بلانسبت اونا!
توراباغیرمی بینم ،صدایم درنمی آیددلم میسوزد وکاری زدستم برنمی آید.......
می آیم درد دل هایم را روی این صفحه مجازی مینویسم......ولی هیچ کس هیچ کجا هیچ وقت نفهمید من این دردها راحقیقی میکشم.......دردیعنی .......حال من ازافسردگی یک قدم آن طرف تر!
توراباغیرمی بینم ،صدایم درنمی آیددلم میسوزد وکاری زدستم برنمی آید.......
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)